سُر نخوری پیرمرد

پيریِ شمايی که آن پشت ايستاده بودی، از همه‌جای اين جوانی بدونِ جوانی‌ پيداست. تجربه‌ات، خنده‌هایت، ميلِ به خوابِ نيمروز و اينکه آن روزها حوصله نداشتی. خمودگی و ملال و کش‌داریِ مدام، همهٔ ارثِ ما بود از سن‌وسالِ شما. يک‌بارديدنِ فیلمتان هم هيچ‌ افاقه نکرد. گيرم بعدِ تماشای دوباره‌اش، مثل شاهِ قجر زيرِ لب گفته باشيم: نات بد… نات بد… .
اينکه شما يک قصهٔ تکه‌تکهٔ بد را خوب ساخته باشی، امتياز نيست پدربزرگ. هوراکشيدن هم بر نمی‌دارد. يک فيلمِ بد را خوب ساخته‌ای. صفحه‌به‌صفحهٔ کتاب را ورق‌زده‌ای، فرستاده‌ای کلاکت بزنند به‌اسمِ سينما. پيریِ آقای ما از همان روزی باورمان شد که دوهفته‌ای گذشته بود و هنوز حافظ می‌خواند، به‌جای هزارويک‌شبی که از بر بود. برای نوه‌هايت شعر بخوان؛ قصه‌های تو فقط خوابشان را آشفته می‌کند.
جوانی بدونِ جوانی فيلمِ عصرِ جمعه و پنجشنبه‌شب نيست. فيلمِ آخروقتِ يکشنبه است؛ يکشنبه‌ای که پياده رفته باشی‌اش. برای آدمی که سينما را با سيگارِ ضميمه‌اش دوست دارد، فيلمی که دلت را نبَرَد یک پُکِ دیگر بزنی، مزخرفی‌ست در مايه‌های محاکمه در خیابانِ رفيقمان. فیلمِ آقای کاپولا، همچین بود برای ما و آن پنجشنبهٔ لعنتی.

سینما
فهرست