پاشویه ۲۲
هنوز نافِ تولهشان نخشکیده بود، آمدند خدمتِ آقاجان، پای گوشِ بچه اذان بگویند، مشرک نشود خدای نخواسته. خانه سور بود و سرور که نسلِ همایونیِ فرخمقاممان بهگِل نماند، عیالِ اخوی… پسر زایید بهمبارکی.
اذان که تمام شد، آقاجان فرمودند: عبدالحکیم. بلکه نامِ نامیِ عمویمان زنده بماند بهقدمِ نورسیده.
زناخوی درآمد که چشمتان روشن آقاجان. شکرِ ربِ رحیم که این کمترین از ما برآمد، ظلِ سایهٔ عالی. هیکلِ عبدالحکیمخانِ مرحوم که خاطرتان هست. دو تا کارگر، گورِ سوا کندند صحنِ امامزاده. این دردانهٔ نحیف، نیمچارک مانده تا ثقلِ معمول. وانگهی، حاجتِ طفل که بهاختیار نیست. زبانملال شرّه میکند بهنامِ عبدالحکیم. مستحضرید که!
آقاجان فرمودند حسبِ عرضِ سرکار، مصحف بیاورید، بهيمنِ این سرور، نامش از آسمان باشد. عیالِ دستبهشکمِ اخوی گفت دیوانِ خواجه هست… صحبتِ شکرریزِ شیخِ شیراز، اگر به تفألِ سرانگشتِ شما باشد، عینِ وحی و دعاست. جانِ آقازادهها، اینفقره رضا باشید به همین یوسُف و ریحانِ غزل، مبادا از اقبالِ ما، «عنکبوت» دربیاید وسطِ کلاماللـه.