پاشویه ۱۹

سفارشِ گاوِ شیری داده بودند آقاجان. اصرار داشتند که رفيقِ هم‌خدمتشان خبره‌ست، خبر کنیم. مغبون نمی‌شویم اگر بیاید و ببیند و خوب‌وبد کند. قدش به سرِ طاقچه نمی‌رسید. قلمدوشش کردیم وسطِ بازار، توفیرِ آن همه گاو را بفهمد. خودمان هم از خوفِ چشم‌زخم، تا ظهر هرچه مقبول دیدیم، گفتیم ماشالا… چه گاویه آقاجان.
موظفیم روزانه سه دبّـه شیرِ تازه بدوشیم، دو تا دِه آن‌طرف‌تر ببریم درِ خانه‌اش. من‌بابِ عذرِ تقصیر و رفعِ کدورت. اسمش ماشالا بود با آن قد و قواره.

پاشویه
فهرست