رانندهٔ تاکسی

«بيست‌وشش‌ساله، لاغر، جدّی، یک منزویِ تمام‌عیار.
به‌نظر خوش‌تيپ می‌آيد، شايد هم خوش‌قيافه. نگاهی نافذ و آرام دارد و لبخندی که خدا می‌داند از کجا آمده، تمام صورتش را روشن می‌کند؛ اما در پسِ آن لبخند، دوروبرِ چشمانِ سياهش، روی آن گونه‌های تکيده، آدم می‌تواند تنهايی، پوچی و فرسودگیِ شومِ ناشی از وحشتی منحصربه‌فرد در زندگی را ببيند. درست مثلِ کسی است که در سرزمينی هميشه‌سرد، سرگردان باشد. جايی که اهالی‌اش فقط گهگاه حرف می‌زنند».
اين‌ها جمله‌های آغازينِ فيلم‌نامهٔ رانندهٔ تاکسی (مارتين اسکورسيزی، 1976) ا‌ست. انعکاسِ باشکوهِ روزهای خاکستری و بوی الکل گرفتهٔ پل شريدر روی کاغذ. حالا بيست‌ونه سال از فيلم‌شدنِ رانندهٔ تاکسی می‌گذرد، روزگارِ پل شريدر هم بهتر شده؛ اما نیویورکِ زمخت و کثيفِ 1976، با تابلوهای نئونِ بزرگ و نشمه‌های نوجوانش چندان آن‌ورِآبی نيست.
«حالا ديگر تمامِ اعتقادِ من در زندگی بر اين باور استوار است که تنهايی، خيلی بيشتر از آنکه پديده‌ای پيچيده و کم‌ياب باشد، حقيقتِ ناب و ناگزيرِ هستیِ بشر است». اين انزوای مسموم، انزوای يک اجنبیِ حرام‌زاده نيست. حکايتِ تک‌افتادگیِ يک آدمِ معمولی‌ست در نخاله‌های زندگیِ مدرن. شبيهِ دست‌وپازدن‌های ما جهان‌سومی‌ها.

پ.ن: جمله‌های داخل گيومه با کمی تغيير به‌نقل از فيلم‌نامهٔ رانندهٔ تاکسی از مجموعه‌ی «صدسال سينما، صد فيلم‌نامه» است که فردين صاحب‌الزمانی برای نشر نِی ترجمه‌اش کرده.

سینما
فهرست