بهاریه ۱۳۹۱
بیشما هیچوقتِ سال، مسمّا به عید نیست؛ به بهار… شاید. جانِ خسته مستحق شماست، نه سبزه و سمنو. رختِ نو ارزانیِ درخت. عیدیِ ما تو باش. از درخت کمتریم؟
آشتی کنی و بیايی، این سفره و بهار و همین سیب و سیر و آینه و آب، پاگشا.
بهارتان به دل.
دلتان باغِ نارنگی.